جدول جو
جدول جو

معنی گندم با - جستجوی لغت در جدول جو

گندم با
آش گندم
تصویری از گندم با
تصویر گندم با
فرهنگ فارسی عمید
گندم با(گَ دُ)
آش گندم را گویند که حلیم باشد. (برهان) (آنندراج). هریسه. (ناظم الاطباء) :
شوربا چند خوری دست به گندم با زن
که حلیم است برای دل و جان افکار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
گندم با
آش گندم هریسه: شور با چند خوری دست به گندم با زن که هلیم است برای دل و جان افکار. (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندم کار
تصویر گندم کار
کشاورزی که شغلش کاشتن گندم است
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دُ)
دهی است از دهستان خاوۀ بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 12 هزارگزی جنوب خاوری نورآباد و 12 هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع شده است. هوای آن سرد مالاریایی و سکنه اش 360 تن است. آب آن از رود خانه خاوه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه ده مالرو است. ساکنان از طایفۀ کرم علی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی است جزء دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد که در 335 هزارگزی جنوب خاوری هشجین و 410 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 330 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. ده محل سکنی ایل شاطرانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ دُ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 78 هزارگزی شمال ضیأآباد و 15 هزارگزی راه شوسه واقع است. هوای آن معتدل و سکنه اش 100 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم و جوال بافی است. ساکنان از طایفۀ غیاثوند هستند و زمستانها به کوهستان رودبار میروند. راه ده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی است از دهستان هندمینی بخش بدرۀ شهرستان ایلام که در 100000 گزی خاور ایلام وکنار راه مالرو صیمره واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 50 تن است. آب آن از چشمۀ بهرام خانی تأمین می شود. محصول آن غلات، حبوب و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
پنج فرسخ میانۀ شمال و مغرب دیر است (از دهات بلوک دشتی فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
کشتزار گندم. زمینی که گندم در آن کشته باشند
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی است از دهستان شهرنو میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد که در 47 هزارگزی شمال طیبات و یکهزارگزی جنوب اتومبیل رو طیبات به شهرنو واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 722 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رَ / رِ)
آنکه پیشۀ او گندم کاری است. آنکه کشت گندم کند
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی است از دهستان میانکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 36 هزارگزی جنوب اردل و متصل به راه عمومی شلیل به ویلان واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 398 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و ذغالسوزی و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی است از دهستان بخش حومه شهرستان ایرانشهر که در 4000گزی جنوب ایرانشهر و 3000 گزی شوسۀ ایرانشهر به بمپور واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 1000 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات، خرما، ذرت، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز که در 17500 گزی خداآفرین و 18500 گزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 60 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رَ / رِ نَنْ دَ / دِ)
ریاکار و دورو:
چون جو و گندم شده خاک آزمای
در غم تو ای جو گندم نمای.
نظامی.
رجوع به گندم نمایی و ترکیب ’گندم نمای جوفروش’ شود.
- گندم نمای جوفروش، گندم نما و جوفروش، جوفروش گندم نما، جوفروش و گندم نما، آنکه خویشتن یا چیزی را به ظاهر خوب نماید و درواقع چنان نباشد. (آنندراج). ریاکار. دورو: تا گندم نمای جوفروش نباشی. (منتخب قابوسنامه ص 34).
نمایم جو و گندم آرم به جای
نه چون جوفروشان گندم نمای.
نظامی.
تو آن گندم نمای جوفروشی
که در گندم جو پوسیده پوشی.
نظامی.
می نماید او وفا و مهر و جوش
وآنگه او گندم نما و جوفروش.
مولوی.
به بازار گندم فروشان گرای
که این جوفروش است و گندم نمای.
سعدی (بوستان).
زهی جوفروشان گندم نمای
جهانگرد و شبکوک و خرمن گدای.
سعدی (بوستان).
رجوع به گندم نمایی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
گندم با. رجوع به گندم با شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
در تدوال مردم لاهیجان، گیاهی است صحرایی که گنده واش نیز نامیده می شود. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان که در 15000 گزی شمال خاوری گوزران و کنار باختری رود خانه مرک واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 120 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات دیم، لبنیات و شغل اهالی زراعت وگله داری و راه آن مالرو است و در تابستان اتومبیل میتوان برد. دو محل به فاصله 1000 گز به گندم بان علیا و سفلی مشهورند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گندم کار
تصویر گندم کار
کسی که شغلش کاشتن گندم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندم زار
تصویر گندم زار
زمینی که در آن گندم کاشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
آش گندم هریسه: شور با چند خوری دست به گندم با زن که هلیم است برای دل و جان افکار. (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندم زار
تصویر گندم زار
زمینی که در آن گندم کاشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندم نما
تصویر گندم نما
((~. نَ))
کنایه از ریاکار، دورو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنده بک
تصویر گنده بک
((~. بَ))
دارای هیکل درشت، گردن کلفت
فرهنگ فارسی معین
خوشه ی ریز و کوچک، خوشه ی گندم، سبوس گندم
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ی گندم
فرهنگ گویش مازندرانی